همه جشن های اسفندی که بر شمردیم پیش در آمدی برای ورود به جشن نوروز اند. این جشن به نوروزِ جمشیدی نام آور می باشد که در گشتِ روزگاران نام جمشید از آن دور شد و تنها نوروز ماند ، اگر ما جمشید را از نوروز برداریم، نوروز فرو می پاشد، مانند پیکری می شود […]
همه جشن های اسفندی که بر شمردیم پیش در آمدی برای ورود به جشن نوروز اند. این جشن به نوروزِ جمشیدی نام آور می باشد که در گشتِ روزگاران نام جمشید از آن دور شد و تنها نوروز ماند ، اگر ما جمشید را از نوروز برداریم، نوروز فرو می پاشد، مانند پیکری می شود که جان و روان اش را از او گرفته اند.
همه ی پیام و شکوهِ نوروز به داد و دهشِ جمشید و آرزو های او برای ساختن جهانی بی مرگ ، بی رنج و… باز می گردد اندیشه ای که از وندیدادِ اوستا آغاز می شود و به فردوسی می رسد که چگونه می توان این جهان را بهشت آیین کرد .
در شاهنامه در هزاره یکم آن چهار پادشاه، شهر یاری می کنند. شهریارانی که با داد و دهش شان نخستين جوانه های فرهنگ را نمایان می سازند و جشن می گیرند:
کیومرث نخستین پادشاه شاهنامه است که در روزگار او مردم در شکاف کوه ها و در غار ها زندگی می کنند. مردمی که هنوز” مردمی و فرهنگی ” نشده اند و در هم سرشتی با دَد و دام و پری و شیر و… بسر می برند، مردمی که جامه و تن پوش ندارند و پلنگینه پوش اند و خوی و خیم جانوری دارند .
دومین پادشاه شاهنامه هوشنگ است در پادشاهی او مردم از کوه ها به دشت و هامون آمده، و به آرامی به فرهنگ می گرایند نخست به آتش دست می یازند، به یاری آتش، آهن را از سنگ خارا آهیخته می کنند و آهنگری پیشه می سازند و با ابزارِ آهنین از رود ها، آب ها به دشت و هامون روانه می کنند و کِشتنی ها و چراگاه ها می گسترند، برخی جانوران را رام ساخته و به کار خویش بر می گمارند و از پویند گان، آنان که موی شان گرم و نرم بود پوست بر آهیخته و جامه بر اندام و بالای مردم می پوشانند و این سان در پادشاهی هوشنگ، فرهنگ گسترش یافته و مردمان با کار و کوشش بر نهادِ ناآرامِ گیتی چیرگی می یابند. جشنِ سده در حماسه ملی ایرانیان، یاد آور داد و دهشِ هوشنگِ پیشدادی برای آفرینش فرهنگ و تمدن می باشد.
سه دیگر شاهِ شاهنانه تهمورث است که مردم، خط و نویسش و دبیره را در روزگارِ او در می یابند. مردمانِ خردورزی که در پیشرفت تمدن و چیرگی بر گیتی، راه می پیمایند و وارد تاریخ می شوند و دیوان را گوش به فرمان خود می سازند .
سرانجام. به جمشید و نوروزِ او به خوانشِ شاهنامه می رسیم، جمشید کیست و چه شد و چه کرد که نوروز به نام و به یاد او گره خورد؟
گمان می رود در درون هر ایرانی جمشیدی به خواب و به فراموشی رفته است. جمشید یک کهن الگو در ناخودآگاهِ همگانی ایرانیان است باز مانده از هزاره های دور، در جشن نوروز، این جمشید، این باز مانده از روزگاران گذشته بیدار می شود و به مهمانی ایرانیان می آید و ما را وا می دارد که به کارنامه او بنگریم به خرد بورزیِ او و به داد و دهشِ او، برای آبادانی گیتی و کشور، چشم و دل بسپاریم، و کنکاش کنیم که انسان چگونه غول شد، که انسان چگونه خدا شد و با داد ودهشِ خود به جايگاهِ خداوندی، به آسمان پرواز کرد. کارکردِ نوروز در شاهنامه بیدار کردن کهنِ الگوی جمشید است .
جمشید و نوروز او به گزارش شاهنامه همان کوششِ مردم است برای گسترش فرهنگ و تمدن، کوشش مردم است برای خرد بورزی و گیتی را بر پایه خرد ساختن و بهشت آسمان را در همین زمین بر پا نمودن، در شاهنامه جمشید همان خویشکاری اندیشه ایرانی را باز گو می کند همان آرزو نامه ایرانیان را گزارش می کند که این جهان و این کشور را چگونه می خواستند :
” ما آمدیم تا دست بَدان را از جهان کوتاه کنیم وروان ها را سوی روشنی و دانایی راه بنماییم، و درِ نام جُستن و نام آوری رابه ایرانیان بیاموزیم. ”
این نخستین گام و نخستین پیام نوروز جمشیدی می باشد: این جهان را ساختن، در روزگار او مردم به دانشِ نرم کردنِ آهن دست می یازند و خُود و زره و جَوشن و خفتان بر تن شهسواران می پوشانند. تا دلاوران و پهلوانان، مرز های میهن شان را به نیرومندی بپایند، جمشید در شهریاری خود ،رشتن و تافتن دوختن و جامه های نیکو، بر بالا و اندام مردم سپاردن را به فرهنگ می افزاید و این گونه روزگار از او شاد و او نیز از روزگار شاد و خشنود است .
سپس تر جمشید مردم را به طبقه های چهارگانه بخش می کند. تا هر گروهی پایگاه و جايگاه خویش بدانند : موبد و ارتشتار و کشاورز و پیشه وران را پديدار می سازد و تقسیم کار میان رسته های مردمی را بر پا می کند .
جمشید در پادشاهی خود به هندسه و مهندسی دست می یازد کاخ و ایوان و گرمابه می سازد و گزندِ گیتی را از مردم دور می کند و پزشکی و درمان هر درد و درِ تندرستی و دوری از گزند ( بیماری و مرگ.و…) را به فرهنگ می افزاید، بوی های خوش و سنگ های با ارزش را به مردم می شناساند .کارنامه جمشید از کوشش خستگی ناپذیر او برای بهشت آیین کردن این جهان داستان ها می زند .
جمشید به پاسِ این همه “داد و دهش” ، برای نیک بختیِ مردم و برای بهشت آیین کردنِ همین جهان، از تخت مهی و شاهی ،پای برتر می نهد و به فرِّ کیانی تختی می سازد و از هامون و زمین به گردون و آسمان و به جايگاه خدایان می شتابد و چون خورشیدی تابان میان هوا درخشان می شود. به نگاه حماسه ملی ایرانیان. ، به پاسِ داد و دهش او ودر پی آن، به پاس آسمان رفتنِ او ، آسمانی که جایگاه خدایان و بیمرگان و جاودانان است، مردم بر تخت او انجمن می گردند و از بخت او در شگفتى می مانند ،بر او گوهر می افشانند و آن روز را نوروز می خوانند :
همه ” کردنی ها” چو آمد بجای / ز تختِ مِهی برتر آورد پای
به فرِ ّ کیانی یکی تخت ساخت / چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو بر داشتی / ز هامون به گردون بر افراشتی…
جهان انجمن شد بران تختِ اوی / شگفتی فرو مانده از بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند / مر آن روز را ” روزِ نو ” خواندندِ
سرِ سالِ نو هرمزِ ( روز یکم) فوْرَدین( ماه یکم) /بر آسوده از رنج تن، دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند / می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشنِ فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار …۵۵
این بخشی از جان مایه ی نوروز، به نگاه شاهنامه می باشد که با نام جمشید و داد و دهشِ این جهانی او گره خورده است که در فرجام، جهانی را نشان مان می دهد که مردم شان از رنجِ تن و بیماری آسوده گشته و دل های شان از کین و جنگ تهی گردیده است ،این آرزو نامه ی اندیشه ی نیاکانِ دور دست ترِ ایرانی ماست که نوروز را در سیمای جمشید چنین می دیدند .
شاهنامه، کتاب شهریاری ،کشورداری و لشکر آرایی ایرانیان است که نوروز را ، با داد و دهشِ شهریاران برای بهشت آیین کردن این جهان و این گیتی گره می زند…برای همين نگاه است که نوروز و جمشيد در شاهنامه کارکردی می یابد برای آبادانی و گسترش فرهنگ و دور داشتن مرگ و ستایش زندگی .
نوروزِ در شاهنامه ما را به کهن ترین روزگاران میهن گرامی مان ایران می برد، زمانی که نخستین جوانه های اندیشه ایرانی داشت جان می گرفت . فرگردِ دوم ِ وندیداد در اوستا از جمشید دادِ سخن دارد که جمشید نه پیامبری که آرزوی شهریاری جهان را دارد .در این فرگرد اهورامزدا و زرتشت گفت و گوی زیبایی دارند. زرتشت از خداوندِ ایرانیان می پرسد من که وخشورِ تو هستم و این دین که به من سپردید که در میان ایرانیان بگسترانم، پیش از من به کسی ديگر هم پیشنهاد کردید ؟ و خداوندِ ایرانیان می فرماید آری به جمشید پیشنهاد کردم ،او نپذیرفت که دین من را بگستراند ، جمشید گفت :
” مرا شهریارِ جهان کن نه دینیار،
در جهانی که من شهریار آن هستم
مرگ، بیماری، درد و رنج نباشد
سرما و گرما نباشد، پیری نباشد، همه مردم جوان و پانزده ساله باشند .
گیاهان نه پژمردنی،آب ها نه خشکیدنی ،مردمان نمردنی باشند
همه و همگان جاودانه باشند .”
این آرزونامه ی ایرانیان برای زندگی و برای گیتی پس از پیمودنِ چند هزاره از وندیداد، به یشت های اوستا ،به ادب پهلوانی و دینی ساسانیان و سرانجام به شاهنامه می رسد و با نوروزِ جمشیدی پیوند می خورد. آرزو نامه ای که جهانی بی مرگ، بی رنج، بی بدی را امید می بندد، جهانی که دیوان، رهی و سر سپرده و گوش به فرمانِ مردم باشند، جهانی پر از رامش و پر از آوای نوش بسازند، آری این پیام نوروز جمشیدی به گمان شاهنامه می باشد :
چنین سال سیصد همی رفت کار / ندیدند مرگ اندر آن روزگار
ز رنج و ز بدشان نبود آگهی / میان بسته دیوان بسان رهی
به فرمان مردم نهاده دو گوش / ز رامش جهان پر ز آوای نوش …۵۸
در آستانه نوروزِ جمشیدی، داد و دهشِ جمشید برای ساختن جهانی به داد، به آیین و به رامش را به یاد می سپاریم، جهانی که در آن از مرگ و درد و رنج و بيداد نشانی نباشد. ما ایرانیان می کوشیم جمشید را که در ناخودآگاهِ اندیشه ایرانی به خواب رفته، با بر پایی به هنگام و به آیینِ جشن نوروز بیدارش کنیم و چون فردوسی جانی تازه به کالبدِ او بدمیم و بر سرِ هفت سینِ ایرانیان مهمانش سازیم و آرزو های زیبایش را به چنگ وچغانه ،چامه سرایی کنیم .
منابع:
دکتر جلال خالقی مطلق، شاهنامه، بخش یکم، چاپ اول ۱۳۹۴، نشر سخن
حسام الدین مهدوی، جشن ها و آیین های ایرانی، چاپ اول ،۱۳۹۲،نشر، آفکار
دکتر جلیل دوستخواه، اوستا، نشر مروارید، چاپ نهم ،۱۳۸۴
دکتر بهرام فروشی، جهان فروهری، دانشکاه تهران، چاپ پنجم ،۱۳۸۹
زنده یاد مرتضی ثاقب فر شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ، نشر قطره ،۱۳۷۷
- نویسنده : چیستا طاهری
Monday, 14 April , 2025